دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

یه روزه برفی

برف زیبا و غافلگیر کننده ی 17اسفند ماه!!!  و رد پای بهار.... زمستان از پنجره ی اتاق پسر پاییزی من    صبح همون روز زیبای برفی دوستای مهربون مامان اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ی خاله مهروز که تازه عروس شده ، تو راه هم همچنان نم نمک برف میبارید و شهر حسابی سفید پوش شده بود... امسال فقط دو روز برف داشتیم!    اون روز شما خیلی سرحال نبودی پسرکم    من هم روبه راه نبودم... دندونم رو که جراحی کرده بودم، انگشت پای چپم زخم بود شدید، زانوی پای راستم درد میکرد و هنوز هم خوب نشده.... خلاصه مامانی یه مجروح جنگی بود. ولی با همه ی این اوصاف با دیدن دوستای خوبم دو تایی کلی انرژی ...
29 اسفند 1391

آخرین روزهای سال 91

در این زمانه که انسان درد می کشد،           باید گریست از آنچه که آن مرد میکشد، فکری به حال فکرها کنیم!!! سالی دگر گذشت           تا آفتاب فجر نتابد، هم زجر میکشیم و هم او درد میکشد...    میدونی مامان همه غم و غصه ها ی عالم واسه نبودن اماممون در کنارمونه...    پسر قشنگم، با یه دل غمگین باید بگم که با وجود تمام مراقبت های ویژه از وجود نازنینت متاسفانه مریض شدی! من و بابایی خیلی مواظبت هستیم ولی خب چه میشه کرد بعضی وقتا پیش میاد دیگه...    یکی دو روز اول بیشتر نگران ...
29 اسفند 1391

عکس - سه تا چهار ماهگی

فندقکم از اول سه ماهگی به دلایل امنیتی این پیشبند رفیق جدا نشدی شما بوده!!! خدا رو شکر هوا یکم گرم شده و مادر و پسر میرن با هم گردش. ددری شدیا آقا محمدحسین خان آریو مرد کوچک دوست پسرگلی که از شما سه ماه بزرگتره وااااااااااای هورررراا چه قدر دوستای خوب عاشق این روسری مامان جون هستی که بندازن رو صورت شما و باهات دالی موشی کنن اولین شلوار راحتی یا بهتر بگم همون پیژامه ی نفس مامان عصر یه پنجشنبه ی نسبتا سرد سه تایی کلی راه رفتیم تا خیابون بهار که نتیجش شد چند تا شلوار رنگارنگ واسه گل پسر قندعسل !!! بعد از خرید هم آقا محمد حسین رفت میوه فروشی یه هندوونه ی کوچولو قد خودش واسه مامانی انت...
19 اسفند 1391

ابیانه

اولین سفر زمینی پسرم به شهر زیبا و تاریخی ابیانه ابیانه روستای قشنگی نزدیک به شهر نطنز، که میگن بلندترین نقطه مسکونی در ایرانه و از قدیمی ترین زیستگاهای انسان!!! به خاطر معماری بومی و بناهای تاریخی از روستاهای استثنایی کشورمون محسوب میشه. شنیده بودم که معمولا زمستونا هواش سرد و زمینش پر از برفه! اما از برف که خبری نبود، شانس ما به خاطر شما کوچولو روزا هوا بهاری بود و دلنشین، و البته شباش یکم سرد و بی نهایت زیبا، با آسمونی ما فوق تصور پر ستاره...   محمدحسینم، بابایی شما رو بغل میکرد و میرفتیم تو روستا گشت و گزار. متولی امامزاده ی اونجا آقا سیدی بودن که ما رو بردن مسجد جامع ابیانه، خیلی جالب بود پسرم. محل مس...
11 اسفند 1391
1